قرض دادن برنامه نویسی application طراحی وب

قرض دادن: برنامه نویسی application طراحی وب استفاده مشاهده دانلود برنامه آموزشی اطلاعیه طراحی آموزش

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز سیاسی همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

    حسین جباری می‌گوید سال ۱۳۶۰ با گزینش جواد منصوری وارد سپاه شده است است و بعد از شروع ترورهای منافقین، با ایجاد بخش نیروهای حفاظت شخصیت، وارد حوزه حفاظت

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

    حسین جباری می گوید سال ۱۳۶۰ با گزینش جواد منصوری وارد سپاه شده است است و بعد از شروع ترورهای منافقین، با ایجاد بخش نیروهای حفاظت شخصیت، وارد حوزه حفاظت از مسؤولان می شود و هاشمی رفسنجانی نخستین فردی است که جباری از وی سخن می گیود، بعد از هاشمی وارد تیم محاظان بنی صدر شده است و اطلاعات جالبی از سبک زندگی خانواده و شخص بنی صدر در اوایل انقلاب ارائه می کند.

    جباری با خارج شدن از تیم محافظان مدیر جمهور وقت، وارد تیم حفاظت آیت الله خامنه ای می شود و خاطرات خواندنی از آن دوران را بازگو می کند؛ خاطراتی از اطعام تیم محافظت به وسیله خانواده آقای خامنه ای و مسابقه بر سر حضور در منزل ایشان جهت حفاظت تا تصادف تیم محافظ آقای خامنه ای و اجبار ایشان به پرداخت ۱۰۰ هزار تومان بابت جریمه به راننده تریلی…

    جباری خاطرات زیادی دارد که بعضی از آن‎ها را با شور و شوق تعریف می کند و که مشروح آن در ادامه می آید.

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

     سؤال: می خواهیم به سال ۶۰ بگردیم و بفرمائید چطور شد در تیم حفاظت رهبری گزینش شدید؟

    ** من تقریباً یک هفته بعد از انقلاب رسماً به عضویت سپاه درآمدم. در حقیقت فروردین سال ۵۸ من دوره سپاه را گذراندم. در آن وقت آقای رفیق دوست و آقای منصوری که در وزارت خارجه هستند، جزو بنیان گذاران این قضیه بودند. گزینش من را آقای جواد منصوری انجام داد. در ادامه پرسشها مربوط به کردستان پیش آمد که توفیق خدمت چندماهه در آن منطقه را داشتم.

    بعدازآن قضایای ترور شخصیت ها از جمله شهید مطهری پیش آمد. یادم است همین مطلب جهت آقای هاشمی پیش آمد. این پرسشها می طلبید بحث نیروهای حفاظت جهت این مهم در نظر بگیرند. در آن سال ها من به وسیله دوستان دست اندر کار گزینش شدم. توفیق حاصل شد بعد از ترور آقای هاشمی چند ماهی خدمت ایشان بودم؛ یعنی نخستین شخصیتی که حفاظت ایشان را شروع کردم، آقای هاشمی بود که بعد از ترور به تیم ایشان ملحق شدم.

    حسین جباری می‌گوید سال ۱۳۶۰ با گزینش جواد منصوری وارد سپاه شده است است و بعد از شروع ترورهای منافقین، با ایجاد بخش نیروهای حفاظت شخصیت، وارد حوزه حفاظت

    سؤال: چه اتفاقی افتاد که از تیم حفاظت آقای هاشمی انتقال یافته شدید؟

    ** خواهرزاده آقای هاشمی در تیم حفاظت خودش حضور داشت که خیلی اظهار فضل می کرد.

    سؤال: خواهرزاده آقای هاشمی عضو سپاه بود؟

    ** نه. وی جزو نیروهای سپاه نبود. به عنوان این که خواهرزاده بود به او اسلحه داده بودند.

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

    سؤال: مسئول تیم حفاظت چه کسی بود؟

    ** آن وقت مسئولیت که فرد خاصی باشد، نبود. او جهت ما تعیین وظیفه می کرد و اخلاق ما طوری بود که زیر بار حرف زور نمی رفتیم. ما هم به این نتیجه رسیدیم که نمی توانیم با وی در یک تیم مشغول خدمت باشیم. بعد مجبور به ترک تیم شدم. خروج من از تیم تقریباً هم وقت با گزینش بنی صدر شد. در آن وقت تیم حفاظت تازه تشکیل شده است بود به من گفته شد به آن تیم ملحق شوم. من مدت یک ماه در آن تیم خدمت کردم. چیز متفاوتی که امروز بعد از قضایای حدود ۳۵ سال از آن می گذرد، هنوز قضایا ناب است.

    کسی که به عنوان مدیر جمهور، کشور جمهوری اسلامی کشور عزیزمان ایران است خانواده بی حجاب داشت. بی حجابی خانواده بنی صدر در سال ۵۹ و ۶۰ در اوج انقلاب عجیب بود آیا که آن روزها این حرف ها مطرح نبود. متاسفانه خانواده بنی صدر به طور مثال از لباسی استفاده می کردند که زیر لباس مشخص بود!

    سؤال: شما در بین خانواده رفت و آمد داشتید؟

    حسین جباری می‌گوید سال ۱۳۶۰ با گزینش جواد منصوری وارد سپاه شده است است و بعد از شروع ترورهای منافقین، با ایجاد بخش نیروهای حفاظت شخصیت، وارد حوزه حفاظت

    ** بله. من در تیم حفاظت مهم بودم. این رفت و آمدها جهت ما خیلی سنگین بود. چندین بار به سلامتیان که مسئول دفتر بنی صدر بود اعتراض کردیم.

    سؤال: این بی حجابی مشمول بر همسر و دختر بنی صدر می شد؟

    ** همه خانواده. اصلاً خانوادگی.

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

    سؤال: چند فرزند داشتند؟

    ** من یک یا دو دختر او را حضور ذهن دارم. گمان نمی کنم پسری داشته باشد. معمولاً برخوردها خیلی خشک بود. آنچه ما از آقای هاشمی دیدیم با برخورد بنی صدر تفاوت داشت. بنی صدر در حقیقت یک چیز جدایی از دیگران بود. یک شب در منزل مادر بنی صدر واقع در شریعتی بالاتر از دروازه شمیران مهمانی خانوادگی داشتند.

    در مهمانی خانوادگی همه که محرم نیستند، افراد مختلفی هستند که از درجه محارم فراتر رفته بود. من عازم محل پست خود در پشت بام بودم و در اتاق باز بود. نگاه هم افتاد و دیدم ظاهراً همه با هم محرم هستند! یک میز بیضی شکل بزرگ در منزل بود، دیدم زن و مرد بی حجاب دور این میز ایستاده اند. واقعاً به من شوک وارد شد که وی مدیر جمهوری کشور اسلامی هست، این خانواده و این تشکیلات؟!

    فردا صبح که به دفتر ریاست جمهوری رفتیم به سلامتی رجوع کردم. پرسیدم آقای سلامتی این چه وضعی است؟ گفت: مگر چه شده؟ گفتم: این چه مهمانی است که مدیر جمهور کشور اسلامی برگزار می کند؟ گفت: آقا این پرسشها به شما ربطی ندارد. این پرسشها خصوص هست. گفتم: نه. من باید بدانم از چه کسی حفاظت می کنم. من پاسبان نیستم. گفت: کار شما حفاظت هست. چون برایم خیلی سنگین بود. سلامتی به دفتر خود رفت به آقای محسن رضایی زنگ زده بود که این مردها در کار حفاظت اخلال ایجاد می کند. ما ۶ نفر بودیم که ۵ نفر ما را بعد از چند روز عوض کردند. ما به تیم حفاظتی حضرت آقا پیوستیم.

    سؤال: شما در تیم حفاظت بنی صدر بودید، بعد از به تیم حفاظت آقا انتقال یافته شدید. آقا یکی از نمایندگان فعال در بحث عدم کفایت بنی صدر بود. شما با توجه به شناختی که از خانواده بنی صدر داشتید در این خصوص صحبتی با آقا داشتید؟

    ** برخی جلسات مربوط به شورای انقلاب در منزل افراد برگزار می شد. شخصیت های عضو شورا ضمن صرف شام در منزل یکی از اعضا جلسات را هم برگزار می کردند. در راه منزل بنی صدر به عنوان یکی از اعضای تیم محافظت رهبری بودیم به آقا در خصوص اوضاع خانوادگی بنی صدر گفتم که در جواب با تعجب گفتند مگر چنین چیزی می شود. عرض کردم: بله. خانواده و دخترش بی حجاب هستند. امروز که حجاب شل و ول شده است هنوز در سطح شهر باب نشده ولی خانواده بنی صدر با دامن و جوراب نازک ظاهر می شدند. پیراهن حریر بود که زیر آن کاملاً معلوم بود.

    یادم است قبل از انتخابات ریاست جمهوری، آقا سفری به سبزوار جهت صحبت داشت. ما از مشهد با ماشین آمدیم تهران، روز مجلس کارهای مربوطه را انجام داد و عصری گفتند برویم سبزوار که من صحبت دارم. بعد از رسیدن به سبزوار صحبت انجام شد. وقت شب جمعه بود. شام را خورده بودیم. قرار بود بخوابیم و صبح بعد از نماز حرکت کنیم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که آقا تاکید کرد همین الآن حرکت کنیم. ما عنوان کردیم که خسته هستیم. در آن وقت امام جمعه نایب نداشت و باید هر هفته در نماز جمعه حضور پیدا می کرد. ما باید راه می افتادیم تا جهت نماز جمعه حضور داشته باشند. چون دو روز نخوابیده بودم و تمرکز مورد نیاز را نداشتم در راه بزرگراه باریک بود و من تصادفی سنگینی در حد مرگبار داشتم. ماشین شورولت امریکایی مصادره ای متعلق به اشرف پهلوی بود. این ماشین را از تیم محافظت آقای هاشمی جهت اسکورت قرض گرفته بودم. هاشمی خیلی هم تاکید کرد که حواسم باشد. متاسفانه با سرعت ۱۶۰ کیلومتر گذاشتم وسط تریلی که ماشین مچاله شد. من در خواب بودم و یک لحظه حس کردم بوق تریلی را می شنوم و چشمانم را که باز کردم دیدم تریلی توی صورتم است.

    سؤال: در وقت اتفاق شما در ماشین تنها بودید؟

    ** آقا مصطفی پسر بزرگ آقا بود. من و دو محافظ دیگر سرنشین ماشین بودیم. همه مجروح شده است بودیم. عنایت خدا مشمول بر حال ما شده است بود چون در وقت تصادف ۵ نارنجک توی داشبورت بود. ماشین جمع شد و جلوی آن نصف شد. آقای خسروی وفا در داخل ماشینی بود که آقا سرنشین آن بودند. ماشین دیگر متوجه تصادف ما نشدند. به راه خود ادامه داده بودند. در شهر شاهرود متوقف می شوند و متوجه غیبت ما می شوند. آقای حیاتی از اتوبوس ها و کامیون ها می پرسد، ماشینی با این مشخصات را ندیدید که در راه خراب شده است باشد؟ یکی می گوید: ماشینی با این مشخصات تصادف کرده و همه کشته شده است اند. آقای حیاتی آرام به حاج محمود گفت: فرزند ها تصادف کرده و همه مرده اند باید چکار کنیم؟ تو به بهانه این که ماشین خراب شده است جهت کمک بمان و من هم با آقا به پایتخت کشور عزیزمان ایران بر می گردانم. در همین حال آقا می پرسد چه شده است که می گویند ماشین فرزند ها خراب شده است هست. آقای حیاتی می گوید من جهت کمک بمانم که آقا می گوید اشکالی ندارد.

    آقا به همراه آقای خسروی وفا و به احتمال زیاد آقای مرتضایی فر که اجرای مراسم داشتند در ماشین بودند و عازم پایتخت کشور عزیزمان ایران می شوند.

    حدود نیم ساعت از تصادف گذشته بود. فرمان ماشین به قفسه سینه من برخورد کرده و دست و صورت هم داغون شده است بود. بعد این وقت به خودم آمدم و دیدم دیگر ماشینی وجود ندارد و کاملاً له شده است هست. تریلی هم تا چرخ های عقب در خاکی قرار گرفته بود. خلاصه فرزند ها را یکی یکی جمع کردم و ماشین هایی که می آمدند، اقا مصطفی را به اتفاق یکی از فرزند توی ماشین گذاشتم تا به شاهرود جهت مداوا ببرند. آن شب در ماشین اسلحه یوزی و ژ- ۳ داشتیم که شعله پوش ژ- ۳ تا ۲ میلی متری ران آقا مصطفی فرو رفته بود و چنانچه شدت تصادف زیاد بود، قطع نخاع شده است بود. آقا مصطفی چون در ابتدا گرم بود توجهی به پای زخمی خود نداشت. نفر دیگر را با یک کامیون راهی کردم و خودم تنهایی ماندم. من مانده بودم و این اسلحه ها و نارنجک ها. بر اثر ضربه وارده به قفسه سینه، نفسم داشت بند می آمد و چشمانم هم باد کرده بود. در آن وقت ژاندارمری هم رسیده بود، دید ماشین زرهی هست. از اسلحه ها فهمید که ماشین شخصیت ها هست. به من گفت باید اسلحه های خود را تحویل بدهید. من گفتم نمی دانم شما چه کسانی هستید. من شما را به علت جراحت نمی بینم. من را به بیمارستان برسانید، سپاه را خبر کنید تا من ببینم به چه کسی می خواهم اسلحه تحویل بدهم. گفت نه باید تحویل بدهی. من هم ضامن یکی از نارنجک ها را درآوردم. دید ظاهراً با یک دیوانه سر و کار دارد، بی خیال بردن اسلحه ها شد. من اسلحه ها و نارنجک ها را داخل یک پتو گذاشته و روی آنها خوابیدم. گفتم من را با این پتو بلند کرده داخل ماشین بگذارید تا به بیمارستان برسیم. حالا قصد داشتم ضامن نارنجک را به جای خود برگردانم که بر اثر خستگی دست اتفاق ای ایجاد نشود. در بیمارستان آقای حیاتی هم آمد و من ۳ کلت و چند نارنجک را به وی تحویل دادم … فردا سپاه ماشین داد و ما به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمدیم.

    سؤال: رهبری انقلاب چه زمانی متوجه تصادف شما شدند؟

    ** فردا هنگامی که آقا از نماز عصر بازگشتند ما وارد منزل شدیم.

    سؤال: آقا مصطفی را هم با خودتان آوردید؟

    ** بله. ما به اتفاق آقای حیاتی ۵ نفر شدیم که با جیپ آهوی سپاه به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمدیم. وارد که شدیم آقا از سر و وضع ما تعجب کرد. همه با عصا و بانداژ شده است هستیم. خطاب به آقای حیات و حاج محمود که این چه وضعیتی هست. گفتند این ها تصادف کرده بودند و ما به شما جهت این که دلواپس نشوید چیزی نگفتیم. آقا گفتند مگر من فرزند ام که بترسم. اگر به کمک نیاز داشتند چه کسی به آنها پیگیری می کرد؟ آیا به من نگفتید و مقداری اوقات تلخی کرد. من و آقا مصطفی زمانی که وارد شدیم، حضرت آقا با لباس داخل منزل در حال استراحت کردن بود و من تفاوتی در مورد برخورد و نگرانی ایشان بین ما دو نفر مشاهده نکردم. این خیلی مهم است که شخصی همچون آقا خود را مسئول می داند که در وقت اتفاق به محافظان خود کمک کند.

    سؤال: آقای هاشمی جهت تصادف و خرابی شورولت گلایه نکردند؟

    ** ایشان گفت مگر من در مورد سالم برگرداندن ماشین به شما سفارش نکردم. من هم توضیحات لازمه را دادم. گفت خود ماشین کجاست. گفتم ماشین اصلاً قابل حرکت نیست. گویا ژاندارمری ماشین را برده بود و چون جزو اموال مصادره ای بود در اختیار ارتش بود که به تیم حفاظت آقای هاشمی داده بودند. آقای هاشمی یک بلیزر ۴ در داشت و از شورولت جهت اسکورت استفاده می شد و گاهی جهت مسافرت به علت جا دار بودن و راحتی استفاده می شد.

    در مورد خسارتی که به تریلی وارد شد باید بگویم من تازه به سپاه آمده بودم و منبع درآمد آنچنانی نداشتم. در انحراف در تصادف هم من مقصر آشنا شدم. در ضمن من آن موقع گواهی نامه هم نداشتم! (خنده) و بدون گواهی نامه رانندگی می کردم. در سال ۵۹ به تریلی ۱۰۰ هزار تومان خسارت وارد شد.

    سؤال: شما چطور خسارت وارده را جبران کردید؟

    ** در آن وقت یک تریلی نو ۳۰۰ هزار تومان بود و تریلی مورد نظر ۱۰۰ تومان خسارت خورده بود. راننده تریلی با در دست داشتن کورکی ژاندارمری به منزل آقا آمد که من مقصرم. از طرفی خود راننده هم از ناحیه کمر مصدوم شده است بود. آقا خطاب به من گفت: حسین آقا خسارت رو پرداخت کن.

    در جواب گفتم مگر من جهت خودم رانندگی کردم؟ جهت شما رانندگی کردم و از طرفی پولی ندارم. آقا خیره به من نگاه می کرد و مانده بود که چه بگوید. آقا خطاب به من گفت: تو ۱۰۰ هزار تومان ارزش داری که من خسارت راننده را بدهم؟ گفتم حالا یا ارزش دارم یا ندارم شما باید خسارت بدهی. آقا این پول را در حساب بعد انداز خود نداشت آیا که از حقوقی که از مجلس می گرفت جهت همه هزینه می کرد و گاهی اوقات پول هم کم می آمد. با این اوضاع و احوال ۱۰۰ هزار تومان پول کمی نبود.

    یادم است شهید درخشان مسئول امور مالی حزب هم بود. آقا تماس گرفت تا این مبلغ را قرض بگیرد و کم کم وام را به مرور صاف کند. خسارت را به این شکل آقا داد و مطلب ختم به خیر شد.

    سؤال: شما شبی که جهت جلسه به منزل بنی صدر می رفتید و اوضاع بی حجابی را شرح دادید آیا آقا به چشم این وضع را مشاهده کرد؟

    ** معمولاً جلسه جای دیگر برگزار می شد و احتمال خانواده وجود نداشت.

    سؤال: با توجه به اینکه حضرت آقا نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع بودند با بنی صدر چالشی نداشتند؟

    ** من یادم است که از قبل نسبت به برخوردهای وقت جنگ بنی صدر حساسیت داشتند. در زمانی که شورای عالی دفاع در وقت جنگ تشکیل می شد، بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا بود و امکاناتی که مورد نیاز بود تا در جنگ استفاده شود را نمی داد. آقا چون نماینده امام در شورای عالی دفاع بود و فرزند های حزب الله مثل شهید بابایی، شهید صیاد شیرازی در درون ارتش با آقا ارتباطی نزدیکی داشتند. آقا از طریق این دوستان مورد اعتماد گزارش هایی را در مورد امکانات دریافت می کردند و با اعتبار خودش از ارتش مهمات و تجهیزات می گرفت تا در جنگ استفاده شود. بعدها چند بار بنی صدر در صحبت ها اعتراض کرد که عده ای دارند در کار من دخالت می کنند. بهانه بنی صدر در برابر کمک به سپاه این بود که تجهیزات سازمانی ارتش است و ما نمی توانیم به سپاه کمک کنیم. در آن وقت امکانات سپاه در حد ژ- ۳ بود. می بایست با ژ- ۳ خرمشهر را آزاد کنند. ادواتی نظامی که سپاه در آزادسازی خرمشهر استفاده کرد آقا از ارتباطات خود در ارتش جهت تهیه آنها استفاده کرده بود.

    آقا با این اشراف می دید که بنی صدر در حال کارشکنی هست. یکی از چیزهایی که در یک ماه حضور من در تیم محافظتی بنی صدر دیدم، این بود که رجوی طوری تردد می کرد که به نظر می رسید جزو افراد دفتر بنی صدر است و آزادانه رفت و آمد می کرد. به هیچ عنوان ممانعت و بازرسی در کار نبود.

    ** سؤال: به شما که تیم حفاظت بودید اعلام کرده بودند که جهت رجوی ممانعتی ایجاد نکنید؟

    ** در آن وقت حلقه اتصال تیم حفاظت و دفتر بنی صدر، سلامتیان بود. او بود که می گفت چه کسی وارد شود و کی به داخل نیاید. در مورد بازرسی افراد سلامتیان بود که دستور صادر می کرد. رجوی هفته ای ۳ ـ ۴ بار به دیدن بنی صدر می آمد. در آن وقت ارتباط منافقین با بنی صدر، ارتباطی تنگاتنگ بود. از طرفی کوتاهی و کارشکنی بنی صدر در خصوص پرسشها جنگ را حضرت آقا به امام گزارش می کردند و امام در جریان تخلفات کاری بنی صدر قرار می گرفتند. در نتیجه مردها هاشمی، شهید بهشتی و حضرت آقا از طریق تریبون نماز جمعه امام درخواست کردند، در صورت امکان در نماز جمعه جهت مردم روشنگری کنیم که بنی صدر چه اشکالی در سیستم ممکلت ایجاد می کند. در جواب امام فرموده بودند قدری تأمل کنید تا جامعه از التهابات بعد از گزینش خارج شود. باید خود مردم متوجه بشوند که بنی صدر چه اشکالاتی دارد تا هزینه ای مملکت بابت جابجایی این فرد مجبور نشود. در همین ارتباط آقا هم اگرچه اطلاعات زیادی در مورد اعمال خلاف بنی صدر داشت ولی سکوت کرد و در نماز جمعه هیچ وقت حرفی نزد تا زمانی که حضرت امام اجازه صحبت در نماز جمعه را دادند. آقا در نماز جمعه روشنگری کرد و زمانی که در مجلس عنوان استیضاح مطرح شد، فعال برخورد کرد که باعث شد بنی صدر از ریاست جمهوری عزل شود.

    سؤال: و توصیه آخر

    ** من جهت خودم همه این مسیری که طی می شود اول اینکه فردا که روز ۷ تیر هست، آقا قرار است جزو شهدای ۷ تیر باشد، آقای هاشمی قرار است جزو شهدای ۷ تیر باشد و شهید باهنر قرار است جزو شهدای ۷ تیر باشد ولی از آنجا که آقا ترور شد و اینها جهت دیدن حضرت آقا آمده بودند. در حقیقت امروز بعد از ظهر این اتفاق می افتد فردا هفتم تیر ماه است که در آن جلسه نبودند. ببینید خداوند چه جوری هماهنگی را بوجود می آورد که آقا در این جلسه حتماً باید باشد، با تروری که خدا عنایت کرد و ایشان زنده ماند، مردها از آن جلسه جا ماندند. این نشان می دهد که حضرت حق جهت رهبری آینده می درخواست کردند که رهبر انقلاب زنده بماند.

    بحث قضایای عزل منتظری پیش می آید و امام می گوید اگر من شب بخوابم و صبح بیدار شوم و شما نمی توانید منتظری را بردارید و من آن دنیا دیگر جوابگو نیستم و امشب باید منتظری عزل بشود.

    امام در یک جمع ۸ نفره اعلام می کنند که دلواپس رهبر آینده نباشید، همین آقای خامنه ای می تواند رهبری آینده را به دوش بکشد.

    برای خود من هم این مساله خیلی مهم هست. همین طور که پیامبر چطور حضرت علی را جهت جانشینی گزینش کرد. اگر گزینش نمی کرد، خداوند می فرماید پیامبری محمد به آخر نرسیده بود، اینجا همان اتفاق جهت حضرت امام می افتد. امام با این نتیجه می رسد که اگر آینده جانشینی خود را در انقلاب تثبیت نکند شاید هدفی که انقلاب جهت آن زحمت کشیده شده است بود و این همه شهید به پای انقلاب داده شده است بود، ازبین می رفت.

    فیروزه بنی صدر دختر ابوالحسن بنی صدر که هم اکنون در پاریس به کار طبابت مشغول هست. وی مدتی همسر مسعود رجوی سرکرده تروریست های منافقین بوده است. در مورد این ازدواج که گفته می شود بنی صدر چندان با آن موافق نبوده و به اصرار فیروزه و موافقت عذرا حسینی (همسر بنی صدر) صورت گرفته، بنی صدر در کتاب خاطرات خود می گوید: یک روزی که دخترم آمد پیش من، این عنوان مطرح شد. به او گفتم: « بهتر است کسی دیگری را پیدا کنیم جهت ازدواج. این فرد، همسر مناسبی جهت شما نیست.» او از من پرسید: «پس شما آیا با آن ها در یک میثاق هستید؟» گفتم: «این میثاق، این طوری بوده، اوضاع کودتای خرداد ۱۳۶۰ پیش آمد و باید مقاومت از موضع آزادی انجام می گرفت. اگر آن ها به سراغ من نمی آمدند، من به سراغ آن ها می رفتم، ولی ازدواج یک مسأله دیگری است و تنها سیاسی نیست. این موضوع، زندگی یکسان هست. مضافا من الان خودم توی تجربه هستم. زیاد از این نمی توانم جلو بروم».

    عذرا حسینی همسر ابوالحسن بنی صدر نخستین مدیر جمهور ایران. وی در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و هنگام متواری شدن بنی صدر بازداشت می شود، ولی به دستور شهید بهشتی آزاد می گردد. آیت الله موسوی اردبیلی نقل می کند که شهید بهشتی در این باره فرمودند که ما با بنی صدر اختلافاتی داریم و اگر خطاهایی هم کرده باشد هنوز به اشتباهات او یک دادگاه صالح پیگیری نکرده هست، ولی حتی اگر آن دادگاه صالح پیگیری کند و بنی صدر را مجرم بداند هم هیچ کس در کشور عزیزمان ایران حق جسارت و تعرض به حقوق همسر ایشان را ندارد.

    واژه های کلیدی: هاشمی رفسنجانی | مصطفی زمانی | در ماشین | خانواده | استفاده | انقلاب | خانواده | ماشین | فرزند | خسارت | تصادف

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند

    همسر و دختر بنی صدر از ابتدای انقلاب بی حجاب بودند


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار